نتایج جستجو برای عبارت :

خوش و ناخوش

پنجره را باز می کنم و هوای سرد پاییز دلم را با خود به میان برگ های ناخوش احوال می برد. حالمان ناخوش است مثل برگ های محتضر که با هر نسیم غزل خداحافظی از شاخه می سرایند. در دل تاریک شب به دنبال چشمه ی حیات هستیم، فانوس را باد خاموش کرد و ماه در پس ابرهای سیاه اسیر شد. خورشید تو هستی، طلوع کن.
به گزارش همشهری آنلاین بوسیله نقل از فارس، متمایز چونی هوا در حال مجهز روی مغز ۷۱ قرار گرفته و چونی هوای تهران قابل اجابت است. البته همزمان با افزایش حرارت و افزایش غلظت ازن تا ظهر، هوای تهران در تابستان کرونایی برای همه افراد اجتماع آلوده می شود. همچنین این شاخص طی ۲۴ زمانه گذشته به طور میانگین بر روی عدد ۱۱۸ صبر داشت و هوای تهران بخاطر دسته های حساس اجتماع مریض بود. تهران از ابتدای سال ۱۵ روز هوای پاک، ۸۳ روز هوای شایان قبول، ۲۷ روز هوای ن
امام صادق ع فرمود داناترین مردم بخدا راضی ترین  انها است از خدایعزوجل 3 علی بن الحسین ع فرمود صبر وراضیبودناز خدا سر اطاعت خداست وهر که صبر کند وراضی و از خدا راضی باشد نسبت  بانچه در باره  او حکم فرمایدچه دوست داشته و ناخوش دارد  برای او حکم نکند  جز  انچه خیر او باشد  
در این شهر ترسناک خراب شده، تنها کنج یک اتاق کثیف و کوچک با یک عالمه جزوه و کتاب های نخوانده و امتحانات لب المرصاد، اصلا حس و حال دعای عرفه نمی آید. 
اگر بودی، می آمدی دنبالم. میرفتیم باهم زیر آسمان. در پناه سایه مهربان تو دیگر جزغاله نمی‌شدم. تو دعا می‌خواندی و من دستم را میزدم زیر چانه ام و فقط تو را تماشا میکردم و به خدایمان میگفتم: همینایی که آقاییِ خوجگلم میگه
بدون عشق و امید، توی این روزهای ناخوش نمی‌توان دوام آورد. 
در این شهر ترسناک خراب شده، تنها توی یک اتاق کثیف و کوچک با یک عالمه جزوه و کتاب های نخوانده و امتحانات لب المرصاد، اصلا حس و حال دعای عرفه نمی آید. 
اگر بودی، می آمدی دنبالم. میرفتیم باهم زیر آسمان. در پناه سایه مهربان تو دیگر جزغاله نمی‌شدم. تو دعا می‌خواندی و من دستم را میزدم زیر چانه ام و فقط تو را تماشا میکردم و به خدایمان میگفتم: همینایی که آقاییِ خوجگلم میگه
بدون عشق و امید، توی این روزهای ناخوش نمی‌توان دوام آورد. 
خوابم برده بود ، گیج بودم بدنم ناتوان شده بود ، یهو از درد به خودم پیچیدم، از خواب بیدار شدم ، یکم خون بالا آوردم ، قلبم تیر میکشید ، بزور شب رو به صبح رسوندم...
رفتم دکتر آزمایش نوشت ، نمیدونم چرا اواین باره میترسم از بیماری ، با کسی حرفی نزدم ، حالا تنهایی باید برم سمت آزمایش و پیدا کردن علت حال ناخوش این چند ماهی که گذشت ... دلم میخواد بخوابم ، شاید خوابی ابدی !
خوابم برده بود ، گیج بودم بدنم ناتوان شده بود ، یهو از درد به خودم پیچیدم، از خواب بیدار شدم ، یکم خون بالا آوردم ، قلبم تیر میکشید ، بزور شب رو به صبح رسوندم...
رفتم دکتر آزمایش نوشت ، نمیدونم چرا اواین باره میترسم از بیماری ، با کسی حرفی نزدم ، حالا تنهایی باید برم سمت آزمایش و پیدا کردن علت حال ناخوش این چند ماهی که گذشت ... دلم میخواد بخوابم ، شاید خوابی ابدی !
سلام
امیدوارم حالت خوب باشه
امیدوارم خدا پشت و پناهت باشه و احساس یأس و غم و ضعف و بقیه ی حس های بد سراغت نیان
امیدوارم همیشه با سلامتی و روحیه ی شاد زندگی کنی
راستش خیلی دمق و بی حوصله ام
دیروز از صبح تا شب ناخوش بودم و نتونستم از جام برخیزم
دروغ چرا، بخشی از ناخوشیم جسمی نبود
هرچند ظاهراً دردِ جسمی داشتم، 
وقتی روحیه نداشته باشی، جسمِ سالم باهات یار نیست تا چه رسه به جسمی که ناخوش هم باشه
خلاصه سعادتِ بودنِ با تو رو از دست دادم
خیلی برای خودم
در این شهر ترسناک خراب شده، تنها کنج یک اتاق کثیف و کوچک با یک عالمه جزوه و کتاب های نخوانده و امتحانات لب المرصاد، اصلا حس و حال دعای عرفه نمی آید. 
اگر بودی، می آمدی دنبالم. میرفتیم باهم زیر آسمان. در پناه سایه مهربان تو دیگر جزغاله نمی‌شدم. تو دعا می‌خواندی و من دستم را میزدم زیر چانه ام و فقط تو را تماشا میکردم و به خدایمان میگفتم: اصنشم همینایی که آقاییِ خوجگلم میگه
بدون عشق و امید، توی این روزهای ناخوش نمی‌توان دوام آورد. 
ای تاریکی به دادم برس با نوش
ستارگان در آغوش اسمان بی هوش
تاریکی درون بیرونم سرخوش
ابرها لفافی بروی اسمان
خندهای بی حدم سرپوش
ماه دورن ناکجا اباد
دلم بیرون از هر خوش
ازار صدای مردم در سرای شباهنگام
کر کننده ی سکوت در قلب ناخوش
بوی عطر نفس های درخت سماق
مشام غم احساسم نگشت پوچ
سربه بالا رو به پایین است ولی
بازی گیجانه ی دنیا شد پوچ
ّبغض بی سر حدات دنیایم ولی
پیر دلی در اوج جوانی مهارتی شد پوچ
یاوگویان درد بی پایانیم ولی
تو بگو به من زندگی نشد
بیشتر از اینکه بخاطر خوابی که دیده باشم ناراحت یا ازش بترسم، از اون فکر و حس و حال ناخوش سرکوب شده ای که به این صورت خودش رو تو خوابم نشون داده ناراحتم و میترسم و حالم رو بد میکنه.
کاش یه حضرت یوسف بود خواب میدیدم زنگ میزدیم بهش ، براش تعریف میکردیم و خوابمون رو تعبیر میکرد، تعبیرِ راهکار محور. میگفت چرا این خواب رو دیدی و حالا فلان کار رو بکن که این مشکلت ، این فکر درست یا اشتباهت، این ترسِ ناهشیار یا هشیارت حل بشه. بره ..
+ دعا میخوام. زیاد و بی و
بسم الله الرحمن الرحیم
 
مال ها و زنان خود را به دز محکم خود در آورید با قرائت این سوره . یعنی هرکه این سوره را بخواند هرگز از اهل بیت او زنا واقع نشود تا از دنیا رود و چون بمیرد هفتاد هزار فرشته اورا تشیع کنند وبرایش استغفار نمایند . هرکه این سوره را بخواندحق تعالی به عدد هر مومن و مومنه که بوده تا قیامت ده حسنه برایش نویسند .هرکه آن را نوشته وزیر بالش خود نهد متحلم نشود واگر در طشت مسی آن را بشویند و آب را به چهار پای ناخوش دام دهند خوب شود .
خب... امروز اولین روز مهمونی بزرگ خداوند محسوب می شه...امید وارم که هممون یه خونه تکونی اساسی به این دلامون بدیم...امسال یکم حال و هوای ماه رمضون فرق می کنه...به قول یکی از دوستان "رمضان امسال اما دست‌هایمان بیشتر محتاج دعاست و دل‌هایمان هر لحظه دخیل بسته است برای اجابت؛ سحر و افطارش بوی نیاز می‌دهد، بوی احوال ملتی ناخوش که به آغوش خدا پناه اورده است!  "
 
انشا الله نماز و روزه هامون قبول باشه ، عاقبتمون ختم به خیر بشه...
 
التماس دعا
 
یا حق
سلام
امیدوارم حالت خوب باشه
امیدوارم خدا پشت و پناهت باشه و احساس یأس و غم و ضعف و بقیه ی حس های بد سراغت نیان
امیدوارم همیشه با سلامتی و روحیه ی شاد زندگی کنی

راستش خیلی دمق و بی حوصله ام
دیروز از صبح تا شب ناخوش بودم و نتونستم از جام برخیزم
دروغ چرا، بخشی از ناخوشیم جسمی نبود
هرچند ظاهراً دردِ جسمی داشتم، 
وقتی روحیه نداشته باشی، جسمِ سالم باهات یار نیست تا چه رسه به جسمی که ناخوش هم باشه
خلاصه سعادتِ بودنِ با تو رو از دست دادم
خیلی برای خود
خب... امروز اولین روز مهمونی بزرگ خداوند محسوب می شه...امید وارم که هممون یه خونه تکونی اساسی به این دلامون بدیم...امسال یکم حال و هوای ماه رمضون فرق می کنه...به قول یکی از دوستان "رمضان امسال اما دست‌هایمان بیشتر محتاج دعاست و دل‌هایمان هر لحظه دخیل بسته است برای اجابت؛ سحر و افطارش بوی نیاز می‌دهد، بوی احوال ملتی ناخوش که به آغوش خدا پناه اورده است!  "
 
انشا الله نماز و روزه هامون قبول باشه ، عاقبتمون ختم به خیر بشه...
 
التماس دعا
 
یا حق
الف. سلام.  باز حال‌م ناخوش‌ست. افتاده‌ام به سر اتّفاقات کنکورِ عملی و برای هزارمین بار مرورش می‌کنم. که اصلن نمی‌دانم رفتارم درست بوده یا نبوده یا کوفت یا مرض. باید ول‌ش کنم ولی نمی‌کنم. دل‌م می‌خواهد رها شوم.  عقاب و شاهین را دیده‌اید که چه طور پرواز می‌کنند؟ یکی دوباری بال می‌زنند و بعد با بال‌های باز بر هوا شناور می‌شوند. بال بال می‌زنم برای آن لحظه، نمی‌رسد.  دل‌م می‌خواهد بگریم. نمی‌دانم. شاید باید نیازم به سیگار را پاسخ بگوی
دانلود آهنگ جدید امیرحسین نوشالی به نام رنگ موهات
Текст песни Range Moohat Amirhossein Noshali
تو که از زندگیم رفتی رو موهام برف جا خوش کردКогда ты оставил мою жизнь, мои волосы были покрыты снегом
بهاری که زمستون شد منو اینجوری ناخوش کردВесной той зимы меня тошнило
تو که از زندگیم رفتی با عکسات زندگی کردم

ادامه مطلب
مدت مدیدی هست که زمین ناخوش وافسرده ست بلا ومصیبت تا خرخره جانش را گرفته است زمین رنجور من ،پناه دستان اسمانش را از دست داده است ودیوانه وار در تلاش است شمایل تلخ خاطره را از چشمان تر اسمان پاک کند.  به راستی چه تحملی دارد زمین ،که با درک به جامانده ی چند قاب عکس ولنگه  کفشی وپژواک خنده ی یک کودک هنوز که هنوز است مرهم دل داغدار ادمیان است . تلخ است باور حادثه ای که در بطن قصه ام می دود وسخت است باور این که اسمان ما تکه ای از قلب سپید خود را از دست
۲۷۰۸ - «اسدالله علم» معتمد «محمدرضا پهلوی» در خاطرات می‌نویسد: "صبح به فرودگاه رفتم که شاهنشاه تشریف می‌آوردند سلطان قابوس را راه بیندازند ... سئوال فرمودند «در این دو سه شب خوش‌گذرانی (سلطان قابوس) چه کرد؟» عرض کردم «هر شبی چهار پنج خانم در اختیارش بود (در خارج کاخ)، اما چه کرد، نمی‌دانم». فرمودند «تازه داماد! احیانا ناخوش نشود». عرض کردم «دخترهای ایرانی تمیز شده‌اند و او هم خیلی آنها را دوست می‌دارد»"منبع: خاطرات علم، جلد ششم، ص۱۶۷ (۳ تیر
بسم‌ الله الرحمن الرحیم
«اَللّهُمَّ حَبِّبْ
اِلَیَّ فیهِ الْاِحْسانَ وَکَرِّهْ اِلَیَّ فیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ
وَحَرِّمْ عَلَیَّ فیهِ السَّخَطَ وَالنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غِیاثَ
الْمُسْتَغیثینَ»
«خدایا دوست گردان نزد
من در این ماه احسان و نیکی را و ناخوش‌دار در پیش من در این روز فسق و
نافرمانی و گناه را و حرام گردان در این روز بر من خشم کیفربار و آتش
(سوزان) را به کمک خودت، ای فریاد رس فریادخواهان»
بنا به اطلاعات بدست آمده از منابع غیر رسمی بعد از بازی پرسپولیس و السد
کریستین رونالدو با ژاوی گفتگوی محرمانه ای داشته است، باخت السد در مقابل پرسپولیس جای خود داشت و بسیاری را ناخوش حال کرد و ملت شریف ایران عزیرمان را خوشحال ولی در این بین طعم تلخ محار شوت کریستین تو جام جهانی توسط علی بیرانوند عزیز را ژاوی هم چشید، و گفتگوی کریس و ژاوی در واقع ابراز همدردی کریستین با ژاوی بوده و گفته میشود که کریس گفته ژاوی ناراحت نباش اون علی بیرانوند کم
بسم الله

دعای روز یازدهم
اَللّهُمَّ حَبِّبْ اِلَىَّ فیهِ الاِْحْسانَ وَکَرِّهْ اِلَىَّ فیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ وَحَرِّمْ عَلَىَّ فیهِ السَّخَطَ وَالنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ خدایادوست گردان نزد من در این ماه احسان و نیکى را و ناخوش دار در پیش من در این روز فسق و نافرمانى و گناه را و حرام گردان در این روز بر من خشم کیفربار و آتش (سوزان) را به کمک خودت اى فریادرس فریادخواهان
ادامه مطلب
 
 
( وَ کَانَ ، مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی الاِسْتِخَارَةِ )
 
 
ترجمه:از دعاهاى آن حضرت (ع) است در استخاره
***
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَخِیرُکَ بِعِلْمِکَ ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اقْضِ لِی بِالْخِیَرَةِ [1]
 
ترجمه:خدایا! من از تو خیر مى‏خواهم چون به همه چیز دانائى، پس درود بر محمد و آل او فرست و براى من خیر مقدر فرما.
 
وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ الِاخْتِیَارِ ، وَ اجْعَلْ ذَلِکَ ذَرِیعَةً إِلَى الرِّضَا بِمَا قَ
بسم الله

دعای روز یازدهم
اَللّهُمَّ حَبِّبْ اِلَىَّ فیهِ الاِْحْسانَ وَکَرِّهْ اِلَىَّ فیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ وَحَرِّمْ عَلَىَّ فیهِ السَّخَطَ وَالنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ خدایادوست گردان نزد من در این ماه احسان و نیکى را و ناخوش دار در پیش من در این روز فسق و نافرمانى و گناه را و حرام گردان در این روز بر من خشم کیفربار و آتش (سوزان) را به کمک خودت اى فریادرس فریادخواهان
ادامه مطلب
وقتی کسی گم ‌گشته ‌ای را در سفر دارددائم دلش با بی ‌قراری دردسر دارد
 
مشغول هر کاری که باشد باز ممکن نیستیک لحظه از چشم ‌انتظاری دست بردارد
 
ناخوش که باشی بدتر از هر درد , حیرانی ‌ستوقتی نمی‌ دانی چه دارویی اثر دارد !
 
از دست عالم خسته ‌ام , مثل یتیمی کهتنهاست ؛ در حالی که می‌ داند پدر دارد
 
وقتی همه هستند ؛ اما او که باید , نیستدر باغ باشی یا قفس ؛ فرقی مگر دارد ؟!
 
آه ای مسیحا , کی می ‌آیی , بی تو این دنیاوضعی شبیه حال و روز محتضر دارد
 
از
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
ارزش و اهمّیّت اخلاص
اخلاص، معیار ارزش عبادت، مقامی از مقامات مقرّبان الهی و هدف دین است. هر کس آن را یافت، موهبتی الهی نصیبش گشته که به وسیله آن به مقامات بزرگی خواهد رسید. چرا چنین نباشد، در حالی که خداوند متعال، بندگانش را به آن امر کرده، می فرماید:
«فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ»[4]
خدا را بخوانید، در حالی که تنها برای او در دین اخلاص می ورزید، اگر چه کافران را ناخوش آید.
در سخنان پیشوایان معصوم،
گاهی اوقات این واژه‌ها هستن که احساسات آدم رو گسترش میدن
 مثلا وقتی تو خلوت خودت تنها میشی،حس میکنی یه باری روی قلبت سنگین شده
ولی فقط همینه،یه حس غم عجیب
اولین بار وقتی این حس سراغ آدمی میاد،به دنبال دلیل این حال ناخوش میگرده
تا به کلمه‌ای میرسه که بهش میگن غربت
«غربت» درجه عمیقی از دلتنگیه و «غریب» آدم تنها و جامونده است
غربت مفهوم تنهایی و دلتنگی رو چند برابر میکنه
من بهش میگم جادوی کلمات
وقتی که یک کلمه به یک حس معنایی ده برابر میده...
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
وقتی به آدم‌ها می‌گویم تابه‌حال دندان درد نداشته‌ام، دهانشان را به اندازه‌ای که بخواهند یک نهنگ بزرگ ببلعند، باز می‌کنند و می‌گویند: جدی می‌گی؟!اما الان دندان درد گرفته‌ام و آنقدر این درد برای بقیه طبیعی‌ست که انگار بگویم امروز همراه با غذایم ماست خوردم.موضوع پیچیده آن است که این درد برای خودم بیگانه است. نمی‌توانم منبع درد را شناسایی کنم. نمی‌دانم اسم این حالت ناخوش، درد است یا خارش، قلقلک، ورم کردن، گزگز کردن یا هرچیز دیگری جز در
《معلمی ، شاگردان زیادی داشت..اما از نظر اخلاقی ، وی فردی تندخو بود؛بچه ها را خیلی اذیت میکرد و بچه ها هم دلخوشیشان این بود که برای یک روز هم که شده ، از دست این معلم خلاص بشوند و درس را تعطیل کنند...
لذا باهم نشستند و نقشه ای کشیدند...
فردا که به کلاس آمدند ، هنگامی که معلم وارد شد ، یکی از بچه ها به معلم سلام کرد و گفت : "جناب معلم! خدا بد ندهد ... مثل اینکه مریض هستید ، کسالتی دارید؟ "
معلم جواب داد:"نه کسل نیستم؛برو بشین"  او رفت نشست...
شاگرد دیگر آمد
خوشم از آنکه موج جان بخیزدخوشم کشتی دلِ توفان بخیزد
خوشم از مردن و از تازه جستنخوشم با درد تا درمان بخیزد
مرو ناخوش ز پیشم ای دل خونبتپ تلخیده تا قندان بخیزد
غریبی پیش گوشم دوش می‌گفتهر آیینه که شب رقصان بخیزد
سحر روح دگر از تخت جستمچنان اینی که فردا آن بخیزد
بگفتی راه و گفتم راه این استتو ویران گشتی و ویران بخیزد
بهُش حلمی که این ره خواب‌گیر استهر آنی لشکر عصیان بخیزد
Loga Ramin Torkian and Azam Ali - Feathers of Fire
همیشه نگوئید: “روز خوبی داشته باشید”به‌عنوان یک باریستا برای مشتری‌ای که روز بدی را سپری کرده چه‌کاری می‌توانید انجام دهید؟
اگر قهوه‌‌ی عالی و باکیفیت به مشتریان می‌دهید، سرویس‌دهی‌تان هم باید عالی باشد. همیشه مشتریان خوشحال و سرحال برای درخواست قهوه به کافه نمی‌آیند. ممکن است از میان آن‌ها افرادی غمگین، خسته و دل‌شکسته هم وارد کافه شوند، دیگری شاید نگران امتحان‌هایش بوده و یا شخصی ناخوش‌احوال در کافه باشد که به‌تازگی از یک عم
چند روز پیش فاطمه خانوم از خواب بیدار شد و حس کردم یک کم ناخوش احواله. تب نداشت ولی بدنش گرم بود. چیزی طول نکشید تا تب هم به سراغش اومد و بدنش داغ شد. سه شب و چاهار روز رو با بی‌خوابی تن‌شویه استامینوفن و بی‌حوصلگی تمام دخترک با هم گذرونیدم. گفتیم خب به‌به بسلامتی دیگه داره دندون در میاره :) دیروز تب‌ش کم کم فروکش کرد و بدنش خنک شد. داشت خیالم راحت میشد که متوجه دونه‌های ریز قرمز کم‌رنگ مایل به صورتی روی صورت‌ش شدم. کم‌کم روی شکم‌ و دست
 
با تو کشف کردم که بهاربرای گرامی داشت تنها یک پرستو می‌آید...پیش از تو، می‌پنداشتم که پرستوسازنده‌ی بهار نیست...با تو دریافتم که خاکستر، اخگر می‌شودو آب برکه ها‌ی گل‌آلودِ باران در گذرگاه‌هادوباره، به ابر بدل می‌شوند،و جویباران، در نزدیکی مصب خویشپالوده می‌شوند و به سرچشمه‌های خویش باز می‌گردند،و قطره‌ی عطر، خانه‌ی مینایی‌اش را رها می‌کند،تا به گل سرخش، بازگردد،و گل‌های پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،به غنچه‌های کوچک در کشتز
ارزش افزوده در زبان مقصد-دستاوردهای ترجمه
زیاد شنیده ایم که در ترجمه بسیاری از لطافت های متن اصلی از دست می رود. در اینجا با مثالهایی از مهمترین ترجمه های ادبی فارسی سعی می کنم بر آنچه که در ترجمه بدست می آید تاکید کنم. 
 
مترجم ادبی بازرگانی است که ادویه ای را از سرزمینی دور می آورد، در این سفر، نمک هفت دریا بر آن چاشنی نشسته، رطوبت انبار کشتی در آن اثر کرده، آفتاب هفت صحرا بر مغز آن تابیده و خلاصه شیره جان نویسنده به هزار شیوه خوش و ناخوش، خو
 
 
،  در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید  ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
چند سال پیش توی یکی از وبلاگ هام مطلبی نوشته بودم و در خاطره ای یکی از واکنش های خودم رو گفته بودم: یه عصبانیت بود... از کوره در رفتن...
واکنش برخی از مخاطبانم به اون از کوره در رفتگی من خیلی برام تامل برانگیز بود... میگفتن خیلی خوبه که از این مطالب بیشتر بنویسی...
می پرسیدم چرا؟
میگفتن: وقتی میبینیم شما که همیشه از ارزش ها و خوبی ها می نویسید همونی هستید که گاهی ممکنه از کوره در برید بیشتر با مطالب ارتباط برقرار میکنیم و اون حرفهای خوب برامون در دس
ظرف زمانه کثیف است و بوی تعفن می دهد ،
زندگی آن طور که می گفتند زیبا نیست ،
بزرگ شدن ، بزرگ شدن و باز هم بزرگ شدن ، آنقدرها هم هیجان انگیز نبوده و نیست
دنیا عوض شده ، خیلی خیلی سریع ! و ما هم به تبع آن عوض شده ایم !
قرار است تا کجا پیش برود این یکه تازی روزگار  ؟
قرار است چه چیزی را به ما بفهماند که نفهمیده ایم ؟
اصلا چه چیزی را در کجای این جهان بوقلمون و فریبا گم کرده ایم؟
چرا ادامه می دهیم؟
چرا سیاهی ها را می بینیم و باز بهانه ای پیدا می کنیم‌ که دن
 
لیزر، سخت‌ترین اشیاء را نیز برش می‌دهد و به هر چیزی نفوذ می‌کند. فکر می‌کنید علت چیست؟ لیزر، ویژگی عجیب و نامتعارفی دارد؛ اشعه‌ی لیزر متمرکز است و تمام قدرتش را بر نقطه‌ای مشخص از یک شی‌ء متمرکز می‌کند و آن‌قدر این کار را ادامه می‌دهد که نقطه‌ی مذکور ذوب می‌شود. ثروتمندان مانند لیزر هستند. آنها اهداف مشخص و بزرگی تعیین می‌کنند. به اهداف خود پایبند هستند و همه‌ی تلاش‌های خود را برای رسیدن به اهداف‌شان متمرکز می‌کنند. آنها آن‌قدر
خیلی بی دلیل یا شایدم با دلیل تصمیم گرفتم بهت بگم دوست دارم .خیلی هم دوست دارم. از اینکه دیروز همش منتظر بودی بهت زنگ بزنم و من تو خواب غفلت بودم عذر میخوام . از اینکه تمام دیروز ناخوش بوم و بعدش دیدم یه تماس از طرف تو دارم و بهت زنگ زدم و گفتی حالت خوبه و دکتر گفته که خداروشکر  معاینه ت هم خوب بوده خیلی خوشحالم ؛ ولی امروز وقتی "ط" گفت که کلی منتظرم بودی که خودم ساعت یازده / دوازده بهت زنگ بزنم و مدام میپرسیدی که من زنگ زدم یا نه دلم شکست . صدای ترک
سر درد امانم را بریده بود .. حوصله دکتر رفتن رو هم نداشتم .. با خودم و درد جوری کنار اومده بودم .. گذاشته بودم به پای فشارهایی که تو این مدت رو سرم آوار شده .. شب اما دردها بیشتر می شدن .. با خودم داشتم فکر می کردم اگر امشب آخر خط باشه چطور می شه .. که پیام یکی از دوستان رو نوتیفیکیشن گوشی ظاهر شد .. مشورت می خواست اون موقع شب .. مجبور شدم سوالشو با دقت جواب بدم .. گوشی که دستم بود پول برق و گاز و تلفن ثابت و تلفن همراه و جریمه آزادراهی خودرو و وام مسکن رو ه
 
سلام
خواهرِ من یه جوری با من رفتار می کنه که من احساس می کنم نزدیک ترین کس و کارش توی دنیا منم
درسته مریم خانوم؟
اون قدر که با من راحتی با هیچ کس راحت نیسیتی، درسته؟
 
 
شاید توقع بیجایی باشه ولی
تو قبل از عید بیمار میشی
مامانت روغن ضماد می زاره برات
خان داداشت رگ گیری می کنه
اون یکی دلسوزی می کنه
...
اون وقت من که باورم شده نزدیک ترین کَسِ تو ام حتی خبر دار نمی شم
می تونستم دعا کنم برات
می تونستم کلّی برات آرزوی خوب بکنم که زود تر بهبود پیدا کنی
 
هزار ثانیه ی غمگین،هزاران لحظه ی بغض دار،هزاران آدم وهزاران «پایان ناخوش» باید،بیان وبگذرن،بایدتموم این هزارها دست به دست هم بدن تا فقط یه لحظه شکل بگیره.یه «لحظه »ی تکرارنشدنی.لحظه ای که برای چند ثانیه چشمها رو باز میکنه.ذهن روبه متمرکز ترین حالت درمیاره،پردازش اطلاعات جدید ووصل شدنشون به تموم اطلاعات قدیمی که دراثر تجربیات زندگی به دست اوردیم،به بی نظیرترین حدِ خودش میرسه.....وبعد ناگهان دریک لحظه «میفهمیم»،خوب میفهمیم که چرا اون هز
زندگی کردن را از بهار بیاموزیم؛ که باوجود همهٔ تلخی‌ها و تاریکی‌ها، باوجود همهٔ دردها و ناخوش‌احوالی‌ها، هر صبح گل لبخند روی لب‌هایش می‌شکفد. رهای رهاست در عین محدود به فصل‌ بودنش. هروقت بخواهد می‌زند زیر گریه، هروقت بخواهد بلندبلند می‌خندد. لاک‌های رنگارنگ به ناخن‌هایش می‌زند و با لباس‌های گل‌گلی در خیابان راه می‌رود. یک‌عالمه حرف پشت سرش هست اما مگر برایش مهم است؟ نه! یکی می‌گوید بهار ثبات ندارد، یکی می‌گوید فروردین موهایش خ
دیروز بعد از مدتها با بچه‌های نوجوون، کلاس داشتم. تخته گاز از قم خودمو رسوندم تهران، کجا؟ الهیه، خیابون فرشته سابق. قرار بود از رسانه و فیلم و قصه و نوشتن بگم...ولی اوضاع غریبی رو توی دوتا 45 دقیقه تجربه کردم. بعضی از این نوجوونا خانواده‌های به شدت پولداری دارن، و بعضیا بچه‌های خدمه و سرایدارن. لمس اختلاف طبقاتی نجومی از نزدیک حالمو ناخوش کرد. کجا؟ وقتی که یکی گفت غذای مورد علاقه‌ش کال‌جوشه. یکی دیگه گفت فقط سوشی‌ای که توی استرالیا خورده رو
در پس گذر عطر نسیم خوش فصل بهار
چشم براه ، در سوگ غمگین تار 
بر لب تشنه ی داغ 
خالص گشته ام همچون عطر گلاب غمصر ناب
پرعطش همچون ماه تیر
آمیخته در تب و تاب
 در این لحظه ی بیداری پنهانی شب
باردیگر قلم از دور مرا میخواند
برتن این سیاره ی خاک
من غریب گشته ام ، بی وطن ، و بی عشق و بی یار . 
او نیز ، جا مانده از قرار ، 
زیر ان دریاچه ی بزرگ ، قبل از قامت بلند رشته کوه های سفید 
در دل سرزمینی سبز و نمور 
دور از هلهله های شلوغ 
فارغ از صوت و دود و بوق و سرود 
به وقت پایان سال نود و هفت 
به رسم هر سال که این روزها برای خودم مینویسم از سالی که گذشت ...
اما اینبار شاید غمگین تر از گذشته ...
یک غزاله ام... پر از فکر و خیال و غم و اضطراب ... به قول مه تاب :" دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت "
دغدغه ی همه چیزم را دارم ... درگیر آدم هایی شده ام که آرامش ام را از من ربوده اند ... من هیچوقت حسود نبوده ام ، نیستم ... ولی آسودگیشان برایم یک حسرت است ...حالم را بهم ریخته اند ... دغدغه هایم را زیاد کرده اند ...
این روز ها فاصله ی اشک و
چرا تا وقتی وبلاگ هست موضوع نیست بعد همین که وبلاگ رو میبندی درست همون روز بهروز یاسمی مشتریت میشه ولی از طرفی خجالت میکشی بگی عاشق سروده هاشی و از طرفی یاد اوووووووووووووووون همه خاطره ای میفتی که با شعرااش داری. چرا زندگی انقدر بی مبالاته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
 
آری آن سایه که شب، آفت جانم شده استآن الفبا که همه ورد زبانم شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه، تویی
عشق من آن شبح تار شبانگاه، تویی
 
 
مرا ز راه به در کرده بود چشمانت
ناخوش که باشی بدتر از هر درد، حیرانی‌ست
وقتی نمی دانی چه دارویی اثر دارد

از دست عالم خسته‌ام، مثل یتیمی که
تنهاست؛ در حالی که می‌داند پدر دارد.
#محمد_صمیمی
وقتی همه هستند اما او که باید نیست
در باغ باشی یا قفس؛ فرقی مگر دارد؟!

این درد دل‌ها هم همه از روی دلتنگی‌ست،
ما بی خبر هستیم،... او از ما خبر دارد
آه ای مسیحا، کی می‌آیی، بی تو این دنیا
وضعی شبیه حال و روز محتضر دارد

از رقّه تا کشمیر، از بغداد تا پاریس...
عالم مگر شکلی از این آماده‌تر
سلام  
 
نمیدونم چطور شروع کنم چی بگم ولی فقط میدونم که به این یک کلمه ها کاری درست نمیشه حالا دیگه خودت حساب کار و بکن 
 
کسی که یک سال غصه شو خوردم و پاکارش بودم کارش حل شد خداروشکر میدونستم که حل میشه این و از قوت قلبی که امام رضا بهم داد متوجه شدم 
 
بازم شکر ولی کم براش نزاشتم و کنارش بودم   و الان خوش حالم که همیشه بهش روحیه دادم و نزاشتم خسته بشه 
 
حالام فقط خداکنارمنه که دم مبارکش هر لحظه گرم که لااقل اون هست 
 
آخر هفته هایی که دانشگاه م
شهر سوال - با همه معضلات و مشکلات پیش روی جوانان و خانواده ها، هنوز هم جوانان (و
حتی خانواده هایی) هستند که حاضرند با حداقل لوازم و ضروریات زندگی، زندگی
جدید مشترکی را تشکیل دهند. بر عهد و پیمان خود پایبند باشند و در نداری و
دارایی یکدیگر همراه و یار بمانند. برای ساختن زندگی مشترکشان تلاش کنند، و
تمام لحاظت خوش و ناخوش زندگی را با هم شریک باشند.بخش مشاوره شهر سوال بر بال اندیشه ها
ادامه مطلب
طبقه‌ی دوم کتاب‌خانه‌ام چیدم‌شان؛ تا هروقت کسی می‌آید توی اتاق اولین چیزی که می‌بیند همشهری‌داستان‌هایم باشد؛ که مرا با آن‌ها تعریف کند. بداند اگر ذره‌ای خواندن، نوشتن و حرف‌زدن بلدم، از صدقه‌سری شماره‌به‌شماره‌ی آن است. من شاید شاگرد خوبی نبوده‌ام؛ ولی او در همه‌ی این‌سال‌ها معلم بی‌نظیری بود. معلمی که دنیا را در ذهنش جا داده بود و جهان ذهن مرا، به‌قدر دنیا وسعت داد. حالا او هم اسیر رانت و مدیر بی‌کفایت و آقازادگی و از این‌د
دانلود آهنگ جدید پیمان بیات بی خبر
Download New Music Peyman Bayat Bi Khabar
آهنگ جدید پیمان بیات بنام بی خبر
بی خبر از حال منی عشق بد اقبال منی گم شده آرامش من گریه کنم یا نکنم
ای غم آدم کش من زندگی ناخوش من من چه کنم بی تو اگر با دل خود تا نکنم
 
ادامه مطلب
سلام ع.پ.د
نه که حرف تازه‌ای داشته باشم، نه. می‌بینی که. مثل همیشه خالی. اما این‌که باز برایت می‌نویسم این است که تصویری از تو به ذهن‌ام نمی‌رسد. بی شمایلی انگار. نمی‌دانم شاید خودت را مخفی کرده‌ایی. و شاید هم می‌دانی. من ترجیح می‌دهم که گمان کنم تو همیشه همه چیز را می‌دانی. هیچ‌گاه ندانستن تو را باور نمی‌کنم. تصمیم خودم است. من خودم که شکلِ «نمی‌دانم»ام باید این طور فکر کنم که تو می‌دانی حتی اگر بخواهی خلاف‌ش را نشان دهی که البته این‌
من آدم روزهای بلند تابستان نبوده و نیستم. هیچ وقت، حتی روزهای کودکی و در ایام تحصیل هم نزدیک شدن به این فصل برایم خوشحال کننده نبوده. جنب و جوش پاییز، سرما، شب های بلند، چای ِ داغ دور هم، مدرسه و درس و هزاران چیز دیگر همیشه دلم را می بُرد و باعث می شد در پاییز مست شوم و مستانه وارد زمستان و سال جدید شوم.
این روزها اما حس عجیبی دارم. حسی که در آن خبری از شور و شوق همیشگی نیست و به جایش تا دلت بخواهد غم هست. این روزها غمگینم. شاید چون اولین مهری است ک
 
خوشبختی فقط آسایش و راحتی نیست. فقط برخوردار بودن از رفاه و ثروت و آسودگی نیست.
خوشبختی یعنی وظیفه شناسی. یعنی پیشبرد زندگی بر اساس ادب و اخلاق. یعنی تاب آوردن در پیچ و خم زندگی و شاکر بودن در سرد و گرم روزگار. خوشبختی یعنی انسان در رابطه اش با خود، با خدا و با انسان ها، صبوری کند و از مرز اخلاق و معرفت خارج نشود. خوشبختی یعنی این که گفتار و رفتار و اندیشۀ ما سازنده باشد و سوزنده نباشد. خوشبختی یعنی استمرار شادی و عطوفت و مهر بین همسران، فرزندا
پیمان بیات بی خبر
دانلود آهنگ پیمان بیات بی خبر
همین حالا دانلود کنید آهنگ زیبای پیمان بیات بنام بی خبر با لینک مستقیم ♪
Download New Song By : Peyman Bayat – Bi Khabar With Text And Direct Links
۶٫۰/۱۰ ★
ریمیکس اضافه شد
بی خبر از حال منی عشق بد اقبال منی●♪♫گم شده آرامش من گریه کنم یا نکنم●♪♫ای غم آدم کش من زندگی ناخوش من●♪♫من چه کنم بی تو اگر با دل خود تا نکنم●♪♫از خودت بی خبری ای دل دیووانه من●♪♫مستی می نزده ساکت می خانه من●♪♫آه چه سنگین شده این بغض تو بر
وای اصلا باورم نمیشه که سر تا پا انرژی منفی شده‌م 
و تو این کارِ بی‌نهایت ساده درمونده‌م!
حالم خوش نیست. 
مغزم دیگه نمیکشه و درد میکنه،
امروز ده ساعت تمام مشغول بودم..
دلم برای بچه‌هام تنگ شده!
کار ساده‌ایه اما فراتر از حد تصورم حجیییییمه!
چطور حجمش رو نفهمیدم؟
چطور بهش گفتم دو روزه تمومش میکنم؟
والا هفت روزه هم تموم نمیشه!
الآن هیچی ندارم که بتونم ارائه بدم..
هرچی بیشتر میرم کمتر نتیجه میگیرم..
اصلا انگار هیچی پیش نرفته.
بدتر از ویرایش‌های
ما خیلی کارا کردیم، نگفتیم که ریا نشه.این درخت‌ رو من کاشتم توی حیاط دانشکده، البته با کمک علیرضا.خواستم بگم کی می گه ریاکاری خوب نیست؟ اونایی که می گن ریاکاری خوب نیست، همونایی ان که به پسر می گن نباید گریه کنی و با کسی درد و دل کنی و خودکار رنگی داشته باشی و ... . به دختر هم می گن نباید دوچرخه سواری کنی و ابراز احساسات کنی و ورزش رزمی یاد بگیری و بری فضا و ... ..حالا اینا بهونه بود، خواستم بگم سلام رِفیق !بیا توی کمپین #آری_ به_ریااگه درخت کاشتی، اگ
موفقیت در یک چشم برهم زدن!
تب موفقیت های یک شبه رایج ترین بیماری جامعه ماست. شرایط نامناسب اقتصادی و نبود چشم انداز مناسب و امیدوار کننده برای آینده نزدیک از یک سو و حجم بالای خبرهای ناخوش آیند اختلاس ها و داستان های کلاه برداران شاد و پیروزی که هر روز در شبکه های اجتماعی می خونیم، از سوی دیگه، باعث شدند تا امروز بیشتر از هر زمان دیگه ای اعتقاد به کار و تلاش برای موفقیت در زندگی پیش مردم، به خصوص جوانان، از بین بره. این وسط یه عده آدم فرصت طلب،
آقای ترامپ سلام
توییتتان را خواندیم،گفتند یک شبه کلاس های زبان و ادبیات فارسی را با نمره بیست پاس کرده اید و خودتان این توییت را نوشته اید،چقدر زبان کشورم زیبا و دوست داشتنی هست که برای یاد گرفتنش اینقدر زحمت کشیده اید و الحق که معلمتان هم استادی بوده است برای خودش و شما چه شاگرد علاقمندی که اولین مشق تان از لحاظ املایی بدون غلط بوده اما یک لحظه، شاید از نظر املایی نمره بیست گرفته باشید اما از نظر بار معنایی و مفهوم ،نمره صفر را گرفتید.من و م
   با چشمانے نگران و دلے پر از غم از پلہ‌هاے بیرونے ساختمان بیمارستان پایین آمد. داشت بسمت خودرو شخصے خودشان کہ بیرون از محوطہ بیرونے بیمارستان پارڪ شده بود مےرفت کہ صدایے بگوشش رسید. همانجا ایستاد و بہ پشت سر خود نظرے افکند. یکے از جلو دستش را محکم بر شانہ او نهاد و خطابش گفت: کجایے؟ مهدے!
  روے خود را برگرداند. با دیدن یکے از دوستان صمیمے لبخند زودگذرے بر لبانش نقش بست. آهستہ گفت: تویے؟ محمد!
  -مهدے! چہ شده است؟ چندبار صدایت کردم ولے تو انگار
اگه اتفاقات خیلی درشت و وحشتناک بعضی سال‌ها، مثل سال‌های ۹۵ و ۹۰ رو نادیده بگیرم، سال ۹۸ زیباترین و زیباترین و زیباترین و پراتفاق‌ترین و مهم‌ترین و ترسناک‌ترین و عجیب‌ترین و ناخوش‌ترین سال زندگی من بود! سالی که پر از اولین و پر از ترین‌های دورِ دورِ دور بود. پر از شدنِ ناشدنی‌ترین‌ها. پر از بودنِ نابودنی‌ترین‌ها. نمی‌خوام بشینم و ماه به ماه، فصل به فصل، روز به روز و اتفاق به اتفاق مرور کنم. اما امسال، من بدترین حس‌وحال رو توی روز کنک
بسم الله الرحمن الرحیم
برای درمان درد هایم به قرآن رو آوردم قرآنی که شفاست...
چند ماه است که هی میخوانم و نمی یابم نه شفا را نه آرامش را...
یک داروخانه مجهز را در نظر بگیرید که تمام داروهارا برای هردردی دارد هرگرفتاری که به داروی خویش برسد و ازآن برداشت نماید بهره مند خواهد شد
بیمار نمیتواند از دم دست همه داروهارا بخورد تا به درمان برسد!
قرآن کتابی است که برای هردرد درمانی دارد و کتابی است که برای هر کس هدایتی دارد و شفایی می آورد.برای یک بیمار گ
ابراهیم کرخىّ گوید: بر امام صادق علیه السّلام وارد شدم و نزد او نشسته بودم که
ابو الحسن موسى بن جعفر علیهما السّلام که نوجوانى بود درآمد و من برخاستم و او را
بوسیدم و نشستم،آنگاه امام صادق علیه السّلام فرمود: اى ابراهیم! آیا مى ‏دانى
که پس از من او امام توست، بدان که اقوامى در باره او به هلاکت افتاده و اقوام
دیگرى به سعادت رسند، لعنت خدا بر قاتل او باد و خدا عذاب روحش را دو چندان
کند،.بدان که خداى تعالى از صلب او بهترین اهل زمین در عصر خود را
دیشب میخواستم یه پست جدید بنویسم، یعنی خیلی اتفاقی تو برهوتی از اینترنت زدم رو سایت بیان و بالا اومد. یه هفته ست هیچ سایتی حتی داخلی ها برام بالا نمیاد و باز شدن صفحه بیان مثل این بود که از ته یه چاه بلاخره یکی صداتو شنیده. با اینکه زیاد اهل تل و اینستا نیستم اما سرچ کردن چیزایی که در لحظه برام سوال میشه و ذهنمو درگیر میکنه برام مثل یه عادت شده. یه عادت که خودمم نمیدونستم بهش اعتیاد دارم.
دیشب وقتی میخواستم شروع کنم به نوشتن ذهن درگیری داشتم که
این روزها همه مونوپاد دارند. آری شاید خریدن چیزی که همه خریده‌اند برای برخی از ما کار ناخوش‌آیندی باشد  اما شاید دلیلی فراتر از مد و گرایش جمعی در پس این خرید وجود داشته باشد. مونوپاد و شاتر ریموت می‌تواند به شما این توانایی را بدهد که عکسهایی از خود بگیرید که بدون این وسیله امکان آن وجود ندارد. حال اگر این تجهیزات را با لنز فیش آی ترکیب کنید می‌توانید بدون اینکه کسی برای گرفتن عکس از جمع خانواده خارج شود عکسی با حضور همه داشته باشید.
تنها سنگر من توی روزای سرد شعره چیزی که منو قاطی معنویت میکنه و باعث میشه یکم از چیزی که در اطراف حس میکنم فاصله بگیرم. شعر بهم بال و پر میده تا روی زمین که گیر کردم بتونم پرواز کنم و هوایی میشه توی ریه هام تا بتونم بین صور فلکی گشت و گذار کنم. نمیدونم جنسش چیه یا شاید حتی کیه ولی اینو میدونم نفسه.برام نوشتن از چیزی که امیدوار کننده باشه سخته چون خودم هم مثل یه نور چراغ نیم سوز که مدام خاموش و روشن میشه امید رو حس میکنم.
خالیم از کلمه و تموم اطراف
طلاق ناعاقلانه 

همهٔ مردم مارون خوب می‌دانستند که حاج‌آخوند دشمن طلاق است. هیچ‌وقت اجازه نمی‌داد کسی از طلاق پیش او صحبت کند. حتی اگر موضوع صحبت به روستایی دیگر و افرادی دیگر مربوط می‌شد، باز هم حاج‌آخوند روی ترش می‌کرد و بی‌رغبتی و مخالفت خود را نشان می‌داد. می‌گفت طلاق «اَبغَضُ الاَشیاء» است. پیامبر ما که پیامبر رحمت است، پیامبر ما که خداوند درباره‌اش فرمود: «اِنّکَ بِاَعیُنِنا»؛ چشمان ما به توست، وقتی می‌گوید «اَبغَضُ الاَشیاء
 
مختصری درباره حضرت امام جواد علیه السلام:
حضرت امام محمدتقی علیه السلام، معروف به جواد الائمّه علیه السلام، فرزند امام رضا علیه السلام و نهمین پیشوای معصوم و جوان ترین امام شهید که در عمر کوتاه اما با برکت خود میراث ماندگارِ فرهنگِ تشیّع را پاس داشت. وی در مدینه شهر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سال 195 ق. به دنیا آمد، و سرانجام در 25 سالگی در راه تحقق بخشیدن به آرمان های مقدس اسلام و اجداد طاهرینش در سال 220 ق. توسط معتصم عباسی مسموم شد و سپ
می‌دونی خدایا، دیشب یا شایدم همین عصر بود، داشتم فکر می‌کردم که من قدم کوتاهه. به‌لحاظ ژنتیکی، احتمالا به خانواده‌ی مادری مامانم رفته‌م؛ گرچه این طور که بنظر می‌آد، حتی میانگین قدی اون‌ها هم از من بلندتره. بعد دیدم خب من عوضش فرصت‌های تحصیلی‌ای داشته‌م که اون‌ها نداشته‌ن، خانواده‌ای که شکرت، خیلی خوبن و اونا ندارن. شاید هم قیافه‌م بد نباشه در مقایسه با اونا. در قبال این چیزا، خب یه فاکتور قد کوتاه مسئله‌ای نیست اصلا. ولی امشب فکر م
مدت طولانیست که متنی ننوشتم،نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم،نه، اتفاقا گاهی انقدر جملات توی ذهن پخش و پلا هستند که یک فرمانده ی جدی نیاز داری برای به خط کردنشان!!!
نخواستم احوالاتِ پریشان را ثبت کنم و شما را شریکِ ملال این روزهایم.
حال با خوشحالی و مسرت نیامدم بگویم که "رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند" اتفاقا این غم مثل همزادیست که بیخیال ما نخواهد شد و هردوره ای از شکلی به شکلِ دیگر رخ می نمایاند!
سعی دارم طرحِ رفاقتی با او بریزم،هووووم
از بچگی همینجوری بودم اگر چیزی یا کسی را دوست داشتم دیگر از جانم برایش مایه میگذاشتم اصلا برایم مهم نبود خوب است یا بد است مهم این بود که من دوستش داشتم دلبسته اش بودم 
بد است خیلی بد است  از همه چیزم به خاطر دوست داشتنم میزدم هنوز هم همینطوریم  
نمیدانم شاید هم خوب است اگر چیزی ارزش دوست داشتن داشته باشد........
یکبار کلاس دوم دبستان بودم پدرم بعد از مدت ها ماموریت بودن  آمده بود سوغاتی برایم گل مو آورده بود 
گل موی دوست داشتنی سبز من هم از بچگی
خب، امروز 2 شنبه، 1 مهر ماهِ سالِ 98...
اولا که ورودِ پاییز رو تبریک میگم :)
امروز به شدددت روزِ پیچیده ای بود.
فکر کنین برنامه ای که به ما دادن، با برنامه ی کلاس کنکور هامون متفاوته!
یه سری از بچه ها کلاس کنکورِِ مدرسه رو میریم و یه سری نه...
همین باعثِ دردسر شده.
مثلا امروز زنگ آخر حسابانِ کنکوری داشتیم. ولی تو برنامه بود مدیریت خانواده :/
بعد منم نه جزوه برده بودم نه تکالیفشو...
خلاصه که خیلی ضایع بود.
به همین منوال، برای فردا 2 زنگ گسسته و هندسه داری
سرِ صبح بود، از آشپزخانه صدا زدم:《آرزو کو 》، صدایش از اتاق آمد:
_چِنِه؟
_دو زرده است!
چند ثانیه بعد صدای صلوات و دعا به گوشم می‌رسید!
غروب بود، پرتقالی از جا میوه‌ای یخچال بیرون کشیدم، با دست دیگرم کاسه‌ی کثیف ماست و بسته‌ی خالی چیپس را از روی کابینت برداشتم و راهی آشپزخانه‌ شدم، کمی از پوستش را که جدا کردم سرخی پیچیده در نارنجی‌اش خودنمایی کرد، لبخند زدم؛ خیر است ، چشم‌هایم را بستم، صلوات دادم، آرزو کردم که تا آخر ماهِ رمضان اجابت شده با
چند هفته ای هست که به حکم یک ویروس کوچیک قرنطینه خانگی شده ایم.البته ایشان زیر میکروسکوپ های ما کوچیک هستند وگرنه توی دنیای ویروس ها برای خودشان یک شاخ ویروسی هستند که خیلی هم به جایگاهشان نباید دل خوش کنند چون یک روز از عرش به فرش می رسند.ولی فعلا با همین هیکل کوچیکشان کل دنیا را با اون شاخک های زشتش قرنطینه خانگی کرده.و وقتی هم پشت میکروفون و می ایستد می گوید: من خیلی هم ترسناک نیستم فقط سرعت نقل و انتقالاتم بالاست مثل لیگ های فوتبال.و در مقا
قدم‌هایم سست بود و احساس ضعف می‌کردم. مسیر خوابگاه تا درمانگاه شده بود طولانی‌ترین مسیر زندگی! با شانه‌های افتاده و چشم‌های پژمرده و شکم گرسنه، آهسته قدم برمی‌داشتم و به‌ این فکر می‌کردم که اگر الان کسی ناخواسته به من تنه‌ای بزند، پخش زمین می‌شوم و تا یک هفته از جایم بلند نخواهم شد. سرچشمهٔ همهٔ این‌ها هم گلودرد ناگهانی‌ام بود؛ البته اگر بشود اسمش را گذاشت گلودرد! تک و توک سرفه‌هایی می‌کردم و به‌نظر می‌رسید دارم سرما می‌خورم. به‌
 "وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُوَ یُدْعَى إِلَى الْإِسْلَامِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین * یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ
و چه کسى ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوى اسلام فراخوانده مى شود بر خدا دروغ مى‏ بندد و خدا مردم ستمگر را راه نمى‏ نماید، مى‏ خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آ
بورس تهران شروع خوبی را در سال 99 برای خود ثبت کرده است. در حالیکه تقریبا همه بورس های جهان روزهای سختی را سپری میکنند و با افت قیمت ها روبرو هستند، اما در بورس ایران، شرایط به گونه ای دیگر است و از ابتدای سال تا امروز، شاخص کل توانسته است رشد حدود 7 درصدی را تجربه کند. اتفاق جالب در سال جدید، عدم کاهش محسوس حجم و ارزش بازار در ایام نوروز است. در حالیکه در سال های قبل و در این ایام، همیشه با کاهش محسوس ارزش معاملات روبرو بودیم، اما در سال جدید و با
گریه هایم که تمام شد زنگ زدم به بابا. بعد جواب پیام کری را دادم و یکهو بنا شد برویم بیرون. همان کافه همیشگی. 
حال جفتمان انقدری ناخوش بود که من بنشینم روی صندلی کناری اش و راحت غصه هامان را شریک شویم، وسط هاش هی بخندیم و کری هی بگوید هیس. من یک طوری که یعنی خب گور پدر صاحب کافه بگویم: ولشون کن بابا! خودمونیم دیگه. 
دم در بودیم که خواست زنگ بزند به سارا. به خودم یاداور شدم لوس بازی هایم را برای مغان تلنبار نکنم. شماره مغان را گرفتم و تا تماس من برقر
«به نام خریدارِ جان ها»
صبح که از خواب بیدار شدند، یعنی با چه فکری از خانه بیرون رفتند؟!


اه، باز هم درس‌های چرت و پرت...

بازم استاد میخواد اول صبحی، یکسره حرف بزنه و مخ ما رو
بخوره...

امروز یادم باشه فلان کتاب و فلان مقاله رو هم چک کنم...

یادم باشه برم از فلان استاد بخوام برگه‌م رو دوباره چک
کنه! مطمئنم اشتباه کرده و من نیفتادم...

امروز برم به استاد فلانی بگم 2 نمره بهم بده بلکه این درس
رو پاس کنم...

امروز یادم نره که قسطِ شهریه‌ی ترم رو واریز کنم
خری آمد بسوی مادر خویش *** بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش 
 
برو امشب برایم خواستگاری *** اگر تو بچه ات را دوست داری 
 
خر مادر بگفتا ای پسر جان *** تو را من دوست دارم بهتر از جان 
 
ز بین این همه خرهای خوشگل *** یکی را کن نشان چون نیست مشکل 
 
خر از شادمانی جفتکی زد *** کمی عرعر نمود و پشتکی زد 
 
بگفت مادر به قربان نگاهت *** به قربان دو چشمان سیاهت 
 
خر همسایه را عاشق شدم من *** به زیبائی نباشد مثل او زن 
 
بگفت مادر برو پالان به تن کن *** برو اکنون بزرگان را خبر
سلام
تک‌مضراب دقیقا در تاریخ ۱۰ مارس ۲۰۱۲، یعنی ۱۹ اسفند ۱۳۸۹ در فیس‌بوک متولد شد. اسمش را با توجه به هدفش که ثبت تک‌بیتی بود با نگاه به مفهوم تک‌مضراب در موسیقی انتخاب کردم. از همان ابتدا برایش یک مرام‌نامه نوشتم که اعضاء ملزم به رعایت آن بودند.
تک‌مضراب یک کار بدیع و بی‌سابقه بود و شناختی که از آن، بین اهالی دنیای مجازی و بعدا دنیای حقیقی به وجود آمد، ساخته‌ی خودش بود و آن را از جایی وام نگرفته بود.
بعد از مدتی در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۹۲ ا
یکی می‌گفت آدم تا مجبور به تغییر نشود تغییر کردن کار سختیه. اگر ناچار باشیم که پول دراوردن را یادبگیریم یا اینکه بمیریم اگر روحیه مان همراهیمان کند رسیدن به خواسته کار سختی نیست. فقط کمی درد دارد.
شاید شما هم مثل من آدمی باشید که زیاد فکر میکنید. چندبار فکر میکنید، فکرتان را پاره میکنید و دوباره از سر فکر میکنید. فکرتان نه به صورت خطی بلکه حالتی تکه بپاره به سان پرواز پشه در آسمان که در یک جای محدود مدام در حال جابجایی است. فکرتان مثل یک سیم کا
امیرکبیر دست‌پروردۀ قائم‌مقام بود و به سبب ویژگی‌های برجستۀ شخصیتی‌اش، در تاریخ دولتیان ایران خوش درخشید. واتسون، نویسندۀ انگلیسی، دربارۀ امیر مطالبی گفته که برازندۀ اوست: «در میان همة رجال اخیر مشرق‌زمین و زمامداران ایران، که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزاتقی‌خان امیرنظام بی‌همتاست، دیوجانوس روز روشن با چراغ در پی او می‌گشت. به‌حقیقت سزاوار است که به‌عنوان اشرف مخلوقات به شمار آید، بزرگوار مردی بود» (آدمیت، ص 3).
«درشت و تنومند
رهبر که فقط متعلق به ایران نیست.... شهید ابومهدی المهندس
خدایا جز شهادت برای ما نخواه... شهید سردار حاج قاسم سلیمانی
سردارم... پشت بیسیم‌ها می‌‌‌گویند: بسم الله قاصم الجبارین... همسر شهید قاسم سلیمانی
فقدان سردارِ ما تلخ است اما کامِ قاتلانِ او تلخ‌تر خواهد بود... جانِ جانان رهبرم
دستِ حاج قاسم تازه در عالم بازتر شده است... حاج حسین یکتا
«جان» امانتی است که باید به «جانان» رساند، اگر خود ندهی، می‌ستانند. فاصله هلاکت و شهادت، همین خیانت در امان
امیرکبیر دست‌پروردۀ قائم‌مقام بود و به سبب ویژگی‌های برجستۀ شخصیتی‌اش، در تاریخ دولتیان ایران خوش درخشید. واتسون، نویسندۀ انگلیسی، دربارۀ امیر مطالبی گفته که برازندۀ اوست: «در میان همة رجال اخیر مشرق‌زمین و زمامداران ایران، که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزاتقی‌خان امیرنظام بی‌همتاست، دیوجانوس روز روشن با چراغ در پی او می‌گشت. به‌حقیقت سزاوار است که به‌عنوان اشرف مخلوقات به شمار آید، بزرگوار مردی بود» (آدمیت، ص 3).
«درشت و تنومند
ساخت آتلیه کودک در منزل
عکاسی هنری خاص است که به ثبت لحظات خوش و یا ناخوش زندگی انسان میپردازد . و طرفداران زیادی هم برای خودش دارد .
شاید به این دلیل که این کار هزینه ی چندانی ندارد و شما با داشتن تنها یک دوربین ساده و کامپکت و یا دوربین گوشی تان به راحتی میتوانید عکس های دلخواه خودتان را ثبت کنید .
اگر علاقه ی زیادی به عکاسی دارید و هزینه ی کافی برای رفتن به آتلیه کودک را ندارید پس خوب است بدانید که عکاسی در منزل با امکانات اولیه و کافی امکان پ
 
بارها و بارها شنیده اید که برای رسیدن به موفقیت و داشتن یه زندگی خوب، هدف گذاری مهم و ضروریه. اما اگه شما هم مثل من بوده باشید، حتما تجربه کردید که پس از خوندن یا شنیدن یه متن انگیزشی و مفصل در باره هدف گذاری و تکنیک های درست اون، با چه اشتیاقی قلم و کاغذ برمی دارید، هدف هاتون رو تدوین می کنید و با کلی انرژی شروع به برنامه ریزی برای رسیدن به اون ها می کنید و هر روز پیشرفت خودتون رو بررسی می کنید و ... . ولی یه دفعه یه روز همین طوری بی مقدمه احساس م
چون فرو آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صدتعب

صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطی گردون، مگس اینجا بود

جد و جهد اینجات باید سالها
زانک اینجا قلب گردد کارها

ملک اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت در باختن

در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن

چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کرد از هرچ هست

چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشکار
در دل تو یک طلب گردد هزار

چون شود در راه او آتش پدید
ور شود ص
مصاحبه کاری یکی از روش‌هایی است که شرکت‌ها و موسسات برای گزینش کارکنان خود به کار می‌برند. مصاحبه معمولاً به صورت حضوری بین دو نفر انجام می‌شود. گاه چند تن در مصاحبه حضور می‌یابند و برخی از مصاحبه‌ها از راه دور با تلفن با دیگر وسایل پیام‌رسانی مانند شبکه کامپیوتری یا تلویزیون انجام می‌گیرد.
مصاحبه قدیمی‌ترین شکل گزینش می‌باشد و معمولاً در ارزیابی کارمند یا متقاضی ارزش زیادی دارد. بسیاری بر این باور هستند که در ارتباط حضوری بهتر از هر
 
امروز وضعیت فوق العاده بود تو بیمارستان، ملاقات ها  کاملا ممنوع، کد 55 اعلام میکردن برای شستن دست ها، گفتن از روزهای بعد معلوم نیست بشه همراه هم راه بدن که به نظرم چرت میگن، نمیشه راه ندن.
 
تو این وضعیت اونها هم از راه دور رسیدن و باز خدا رو شکر که آخر وقت بود و نگهبان مرام کشی کرد و اجازه داد یکی یکی برن بالا.
حالا تو همین بدو بدوهای بالا و پایین بردن اینها، فهمیدم تب 38 درجه کرده. گاز نخی گرفتم خیس کنم بذارم رو پیشونیش و همزمان پیگیر که دکتر ع
درهفته ای که گذشت اتفاقات زیادی افتاد،صبح شنبه(98/2/7) به چندتابیمارستان وبرای گرفتن نوبت سونوگرافی تماس گرفتیم که بی نتیجه بود و بالاخره از یه مطب تونستیم نوبت بگیریم برای روز دوشنبه که مامان بخاطر حال ناخوش واسترسهای من باخواهش نوبت رو تغییردادوروز یکشنبه (98/2/8)سونوگرافی رفتیم که خداروصدهزار بار شکر که تو سونوگرافی موردخاصی وجودنداشت وبعدنتیجه رو پیش دکتربردیم و دونوع قرص داد که من نخوردم واون شب از شدت خستگی ومعطلی برای دکتر نفهمیدم چجو
ما
در زبان ترکی به پیراهن های بلندی که مثل یه مانتوی گشاد هستند و معمولا پیرزن ها
می پوشند دُن میگیم. حاجی ننه ام خدابیامرز همیشه دُنِ سه دکمه با رنگ تیره و گل
های ریز سفید می پوشید که نیم تنه ی بالایی و پایینی اون رو یه کِش از هم جدا می
کرد. سوتین هم نمی بست. این رو از آویزون بودن پستان های درشتش فهمیده بودم. یک
کمی سرحال تر که بود موهای حَنا شده اش رو از دو طرف می بافت و تا وسط کمر رها می
کرد. می گفت خدابیامرز حاجی سهراب عاشقِ موهای بافته شده و سین
امیر المؤمنین فرمودند روزی من و فاطمه خدمت رسول خدا مشرف شدیم و پیامبر را در حالی دیدم که به شدت گریه می کرد.
❓گفتم: ای رسول خدا که جانم به فدای تو باد! سبب گریه ی شما چیست؟ آقا رسول الله فرمودند: ای علی! شبی که مرا به آسمان بردند، زنانی از امتم را در عذاب شدیدی مشاهده کردم. جایگاه آنها برایم ناخوش آمد دلیل گریه ی من به خاطر دیدن شدت عذاب آنها بود.
1. زنی را دیدم که از موهایش آویزان بود در حالی که مغز سرش می جوشید. 2. و زنی را دیدم که به زبانش آویزان
بیشتر نیازهای تغذیه ای بین زنان و مردان مشترک می باشد.
اما زنان بدن های پیچیده تر و نیاز های متفاوت تری دارند.
بانوان نسبت به آقایان بیشتر دستخوش تغییرات هورمونی هستند.
هم چنین بیشتر از مردان امکان افسرده شدن دارند.
در طول زندگی با یائسگی و تغییرات ناشی از آن روبرو می شوند و در صورتی که بچه دار شوند بدنشان نیازهای به کل متفاوتی خواهد داشت.
 
در این مقاله غذاهای مفید برای بانوان را آ<رده ایم که خانم ها باید آن ها را در رژیم روزانه شان قرار دهن
سلام
تک‌مضراب دقیقا در تاریخ ۱۰ مارس ۲۰۱۲، یعنی ۱۹ اسفند ۱۳۸۹ در فیس‌بوک متولد شد. اسمش را با توجه به هدفش که ثبت تک‌بیتی بود با نگاه به مفهوم تک‌مضراب در موسیقی انتخاب کردم. از همان ابتدا برایش یک مرام‌نامه نوشتم که اعضاء ملزم به رعایت آن بودند.
تک‌مضراب یک کار بدیع و بی‌سابقه بود و شناختی که از آن، بین اهالی دنیای مجازی و بعدا دنیای حقیقی به وجود آمد، ساخته‌ی خودش بود و آن را از جایی وام نگرفته بود.
بعد از مدتی در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۹۲ ا
از آخرین باری که دیده بودمش سه ماهی میگذشت و تنها تی شرت لیمویی فری سایزش جاشو به  یه هودی مشکی داده بود که روش به ایتالیایی نوشته بود در تاریکی روز ،خودش برام ترجمه کرده بود ،بهش تیکه انداختم که از کی تا حالا اهل پارادوکس و زبان ایتالیایی شده ،چند ثانیه نشد که از تغییر چهرش متوجه شدم قراره بره ،گفت که بلیطش برای دو هفته دیگس ؛راستشو بخواید خیلی دلخور شدم حداقلش انتظار داشتم زودتر از اینها خبردار بشم ،بی حرف اضافه من با بغض و اون ساکت راه اف
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
میدونم دست خودت نیست
 
نمیتونی این نباشی
نمیتونی وقت خنده ت اینقدر شیرین نباشی
تو نگاهم میکنی که
غرق دریا شم که هستم
منو ساختن واسه اینکه 
عاشقت باشم که هستم
 
من یه جور
پریشب که رفته بودم هیئت میثاق میثم مطیعی کمی روضه در رثای مدافعان حرم خواند. میانه ی شعرش گفت حسین ما رو انتخاب کن دیگه ... بعد یکهو صدای جمعیت بالا گرفت ... گریه می کردند و داد می زدند. خانمی کنار من نشسته بود که به طرز ترسناکی فریاد می زد و به پایش می کوبید ... حالم خوب نبود. بهت زده نگاهش می کردم ... نگاهش می کردم که چه طور خودش را می زند ... داشتم فکر می کردم کدام یک از ما حسین را در زندگی انتخاب کردیم مگر ... ؟ کدام یک از ما حق حسین را به جا آورده ایم ..
قرار بود اگر قرار یابد در خویشتن خویش ، او را به گلشنی ببرم مفرح .
نه در آن حوالی زود . بلکه کمی دیر و دور . چون آن روز ، تاب آن راز
نداشت بدان گلشن . هنوز هم ندارد . هر وقت توانست به من بگوید
نقطۀ آغازین دایره کدام و نقطۀ پایانی کدام ؟ شاید آن روز ...
تازه آن هم شاید .
دور خود چرخید و چرخید و باز رسید به همان چراغ زرد . عجبا !!!
برایش تعریف کردم که من نیز بودم همچو او . چراغی زرد .
گویا گمان برد که من عبور کردم از آن چراغ .
من ؟ با این همه نادانی ؟
سالهاس
 
لینک کوتاه : parsine.com/000y4w
یک روحانی بنام ادیب العلما در تبریز بود که به بنده نیز مانوس بود و درعلوم غریبه نیز سر رشته داشت که اخیراً فوت نموده است. یک روز آمده بود به خانه مان و من نیز آن موقع در کبریت سازی مشغول بکار بودم عصر که به خانه برگشتم والده ام فرمودند که والد بزرگوارم (آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبایی)حال خوشی ندارد خانه مان آن موقع در دانشسرا قرار داشت طبقه دوم پیش پدرم رفتم و جویای حالشان شدم فرمودند: چیزی نشده فقط حالم کمی منقلب
حکمت 150
یکى از آن امیر (ع) تقاضا کرد تا پندى به او دهد ، حضرت چنین فرمود:
از آنان مباش که بى عمل، به آن جهان امید مى بندند و به آرزوى دراز در توبه درنگ مى کنند. در نکوهش دنیا گفتار پارسایان بر زبان مى آورند، اما در کار دنیا، کردار دوست داران آن به کار مى بندند. اگر دولت دنیا به چنگشان افتد گرسنه چشمى شان سیر نگردد و اگر از آن بى بهره مانند قناعت نکنند. به داده ها سپاس حق نگویند و از بقیت آن زیاده خواهند.
مردم را از کار ناپسند نهى کنند و خود از آن دست
حکمت 150
یکى از آن امیر (ع) تقاضا کرد تا پندى به او دهد ، حضرت چنین فرمود:
از آنان مباش که بى عمل، به آن جهان امید مى بندند و به آرزوى دراز در توبه درنگ مى کنند. در نکوهش دنیا گفتار پارسایان بر زبان مى آورند، اما در کار دنیا، کردار دوست داران آن به کار مى بندند. اگر دولت دنیا به چنگشان افتد گرسنه چشمى شان سیر نگردد و اگر از آن بى بهره مانند قناعت نکنند. به داده ها سپاس حق نگویند و از بقیت آن زیاده خواهند.
مردم را از کار ناپسند نهى کنند و خود از آن دست

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها